گپ و گویش بندرعباسی

زبُن بندری اَدست اَرفتن ....حالا سینگو دِگه خرچنگ اَبودن

گپ و گویش بندرعباسی

زبُن بندری اَدست اَرفتن ....حالا سینگو دِگه خرچنگ اَبودن

پنجه علی (خاطره)

http://s1.picofile.com/file/7492950749/untitled.jpg


قراربودشب پنجه باشیم ، مادرازکله سحرکه بیدار شده بود ، مشغول جمع کردن وبسته بندی بود ، آرام وقراری نداشت ، یک پایش تو آشپزخانه و پای دیگرش توی اتاق دیگر وجمع کردن وسائل برای پنجه . بهش گفته بودم که من مهمان دارم واین
چند روزی که ما آن جا هستیم ، اوهم با ما هست.
تازه با پگاه اشنا شده بودم ، یکی دوسالی از من بزرگتر بود. ، با ادبیات آشنا بود.وطبع شعرونویسندگی داشت . خیلی مهربان وکمی خجالتی بود ، و با هرصحبتی لب خند ملیحی به همراه داشت . سال دوم دبیرستان بود وادبیات می خواند.

عصرجمعه بود که همه دسته از هر محله ومنطقه ای راه افتاده بودند . قرار همگی آنها، چهار راه رهداری (چهارراه ایسنی هم می گفتند ) بود که سرساعت مقررباید همه انجا حاضرمی شدند. واز آنجا با گروه موزیک ، لیوا ورقص کنان ، بصورت گروه کُر ، بطرف پنجه حرکت می کردند. خیلی جالب ودیدنی بود برای کسانی که اولین بار با این گروه آشنا می شدند وحرکت ورقص موزونی آنها که با آهنگ وریتم تنظیم می شد ، می دیدند.
ازکمرکش چهار ایسنی که بگذری ، بقعه وگنبد پنجه که دربالای یک صخره بسیار بلند قرار دارد نمایان می شود. صخره ها و... راه را برای رفتن به پنجه نشان می دهند.
. صدای موزیک وبالا وپائین شدن خیزران * با حبیب که رهبری گروه را بعهده داشت ، نظم موزونی به گروه میداد وجواب تانی دار گروه که حالت گروه کر را داشت ، جلوه دیگری به تماشاگر وتماشاچی میداد.

پگاه برایش خیلی جالب وزیبا بود،دیدن این برنامه وهماهنگ بودن تمام گروه چه در رقص وچه در جواب دادن ومحو تماشا وسرا پا گوش بود.
صدای خواننده ، که اهنگ چشمان مریم را می خواند ، تصویرزیبائی از مریم وهمه دخترا ن سبزه روی بندر منعکس می کرد ، که خودرا برای یک دیدار سرنوشت ساز آماده می کردند. به تصویر کشیدن ووسمه کردن ابرو، وان هم سرمه ای سیاه ، زیبائی دوچندان به دل می نشاند، که هر جوانی ، آرزوی وصل آن سبزه روها را در سر می پروراند واین مریم کدام یک ازین سبزروهای جمع بود، نمی توانستی اورا به انگشت نشان دهی وتنها با دل بود که می توانستی به گوئی آن است! زیرایک از یک زیباتر وخوشروتر بودند. این مریمی که وسمه ، چشم هایش ورد زبان همه ی آنهاست ، کی بود؟ واین نصروک ... ازکدام مریم به این زیبائی ، این تصنیف راسروده بود، که نگاه ها را خیال می کرد ،وخیال رادرتو پرواز می داد، وتوراسرمست ازاین همه زیبائی کاروزنده بودن دل ها می کرد.
بیچاره پگاه که سرمست وسرحال ازاین شوری که برپاشده بود، درسربه چه می اندیشید وبه کدام این سبزه روهارا؟ وکدامشان را می خواست به تصویر بکشد، تا دل آرام شود، وشعفی برجان نشنید، وبر اوباز بخواند، ای سبزه رووسپیده دل ، باتوخواهم آمد ، تا آنجائی که دل باشد، به بزرگی کلام وهمه ی محبت، که تقسیم کردنش آسان نیست .
برای اینکه راه کوتاه تر شودوهمچنین گروه وهمراه کنندگان خسته نشوند، ابزارهای متعددی در این مسیر راه به کار گرفته می شد ، موزیک از لیوا ، به دهل وکسروجفتی تبدیل می شود. دوستک مرد توانمند جفتی شهر ، دست به جفتی می برد وبا آن الحان وصدائی که ازجفتی در می آورد ، همه را محوکار خود می کند. تغیری در برنامه وراندمان کار پیش نمی آید ، فقط شکل کار موزیک عوض شده ، گروه با تائنی به راه خود ادامه می دهد .
اعضای گروه که با لباس های مخصوص نوازندگان را همراهی می کنند وجمعیت که در مسیرراه به گروه می پیوند ند ، صف را دوچندان متنوع تر می شود.
مردان گروه که لباس سفید، به شکل دشداشه ودستارقشنگی و چفیه ای به سر دارند . وزنان گروه هم ملبس به لباس زیبائی هستند که به کندوره معروف است ، لباسی است سرا پا بلند که در وسط آن به انواع زر وپولک مزین شده وتور سیاه رنگی که با پولک های سفید وقرمزونیله*که درلبه های انهاگلدوزی شده به روی سر بصورت کول* حمایل کرده. این حمایل به آنها زیبائی خاصی می داد ، وآن صندل ها که راه رفتن را خرامان می کرد.
صدا ی موسیقی خط راه را می پوشاند تا راه کوتاه شود.

دوستک ، بوم ساعتی * را به تصویرجفتی می کشاند وزنان باقهقه وخنده ودو تخته کوچکی که آهنگ را بیشتر موزون می کرد ، جواب می دادند.
آنها با همین شادی می رفتند، که سه شب تمام غم های سال فراموش کنند، وزندگی دیگری را داشته باشند ، دور ازهمه درد ورنج وغمی که داشتند، وهمه آنهارادرخانه هایشان جا گذاشته بودند.
زمان ، زمان خوشحالی وشادی است، زمان غربال غم ها، زمان پیوستن ونه گسستن ، زمان جان شدن وبهم اندیشیدن .

هوای ملس بهار، به جان ها ،جان تازه ای می بخشید وموسیقی ،دراین فضا ، دل انگیز تر می کرد، خورشید گرچه گرما ی خودش را داشت ، ولی تف آن گرفته شده بود، بوی سمسول * وگل ِ رس ، که از تبخیرآب برصخره ها ، بجا مانده بود، سرمای دل انگیزی بر جان می نشاند، وبهار با تمام ابعادش را احساس می کردی.
پنجه وشبهایش ، همش شادی است وولوله . ازبالای آن صخره تمام چشم انداز شهر را می توانستی ببنی. وچه زبیابود شهردرشب ، با ان چل چراغهائی که هم شهر روشن کرده بود وهم آن ...
بشیردست به کَسرِ می شود، وچند تلنگر محکم به آن می زند، تا از صدایش مطمعن باشد ، که همان صدائی دارد که خود می خواست ، یا آنکه ، باید طناب کسرِ را بکشد ، تا آن صدای مورد دل خواهشرا پیدا کند. کسربا صدایش جواب مثبت می دهد، ونیازی به کشیدن طناب را ندارد.
باحبیب ودوستک درست وحسابی خودرا ساخته اند. شب زیبائی خودرا دارد، نور چراغهای گازی ولامپ های پر نور گنبد ، که به چند رنگ آذین است ،زیبائی را دو چندان کرده بود ، صدای ام کلثوم وعبدل الحلیم حافظ که از نوار پخش میشد ناله شب را بیشتر می کرد، . در هرگوشه وکنار که نگاه می کردی ، پچ پچ بود وخنده وبساط خوشحالی ، وگوشه های دنج هم جای عاشقان جوان بود، که سر بر بال هم گذاشته بودند ، وقصه ی نارنج وترنج برای هم می گفتند.
از خواب خبری نبود ، همه پاسدارموسیقی بودند ، وزنده دل وزنده داری .
پگاه نگاه تحسین آمیزی به من می کند ومی گوید معرکه است . ذهنم قلقلک می شود.
ماه چنان خود را آراسته بود،که گوئی آن سبزه روی زیبای گروه است ، که وسمه وسرمه ای برچشم وابرو کشیده وان جلبیل * خووس دار* وتنبان زک زیکیش وکندوره قشنگی که برتن دارد، تمام جوانان را به خود مجذوب کرده است وهمه را به تماشای خود فرا می خواند. انگارهمان مریم است که تمام قد درماه نشسته و نصروک اورا به تصویر کشیده بود ، می باشد.

صدای کسر وجفتی شب را بیقرارخود میکند،ودردلها آتش روشن می گردد، جان می گیرد، شعله می کشد. وحسادت وکینه برون می گردد. چشم گوئی ، که انگار نگاه است ، که برجان می زند. تف سوزانی احساس می شود،شقایق است ، نه اطلسی های باغ جان است که به گل نشسته اند، چه زیباست .من و پگاه به پا می نیشنم .



نفس گوئی ، که اخرست ، ودیگر هرگز نخواهد دمید ، شوری آب دهن ، انگار همش نمک است که سال ها درآب خیس خورده است ، توگوئی طوفانی شده ، در دل وروح ، نه ملسی نازکی است که بر دل وروح می وزد ، تا خنکایش دل وروح را شاداب سازد، ودل های
غبارگرفته را به تکاند، همچون بهار که زمین سرماخورده راشخم می زند، تا شکفته وشکوفا گردد، دل ها هم شخم می خورند. من وپگاه سرمست زمان وشبیم ونگاه برآن سبزه رویانی که باکندورهای زیباوجلبیل خوس دارخود، آتش بیارمعرکه دل بودند، وبا خنده های ملیح وبعضی مواقعه قهقه های بلند خود ، شوروشوقی دیگر. لطافت صحبت که از روی سادگی وصداقت گفته میشد، ودر برخی باعشوه وطنازی همراه بود وبوسه دادن های مخفی ، دور از چشم انظار بیانگرهمان حجب وحیائی بود، که هنوز فرهنگ شهری ، ویا بقول امروزی ها مدرن نشده بود.

خواب در آن شب جائی نداشت وشمع روشن دل ، خیال خاموشی را ، وصبح را جار می زد که نه وقت دمیدن است ، وقت جان گرفتن جان هاست .

.
پنجه در ایام بهار ، جای دلداگان جوان می شود، وبدر کردن کینه ونفرت ازخود. چه دل هائی که درآنجا طپش خودرا آغاز نمی کند وچه جان هائی که درآنجا یکی نمیشود، دوستی ها جان می گیرد ،ودیوارجدائی برداشته میشود،ظاهروباطن زندگی عیان میشود، وهرکس همه را به لقمه نان خود دعوت می کند. بساط اجیل وشرینی که بیانگرفراخواندن همدیگربرای اشنائی بیشترومهرورزی می باشد، درتمام گوشه وکنارپهن است ، وهمه بکاری مشغولند ، وهیچ کس زانوی غم را بغل نمی کند ، عده ای به آشپزی وگروه دیگربه ورق بازی ودلمو* ودرگوشه های دنج هم می بینی که جوانان شانس زندگی خودرا امتحان می کنند.
پنجه زیارتگاه دل هاست ونه زیارتگاه دردها !
با حبیب ، لباس سفیدی به تن دارد، ودرآن جمع قابل احترام همه می باشد ،ومی توان گفت، که بزرگ جمع است ، امابزرگی که از همه کوچکتر است ، مردی است متین وبی غرور، خوش سخن ودنیا دیده ، با هرکس به زبان خودش حرف می زند، بزرگ وکوچک فرق نمی کند ، برای همه حرف دارد.
همه منتظرند که گوزی * شروع شود، اما نه گوزی زار ، بلکه گوزی موسیقی ، گازی لیوا ، گازی جان ودل . گازی دل شوریده هائی که می خواهند سه شب تمام درآنجا بخوانند وبرقصند ،ودور از همه ی درد ها ، به نوروز وبهار خوش آمد بگویند.
گرچه در روز آخر ، به زیبائی ونظم روز اول نیست ، ولی روال کار برهمان منظر است ، اما با خاطره های تلخ وشرینی که در این سه شبانه روز برای هر کس پیش آمده ، واز همه مهمتر این جوانان وسبزه روها هستند ، که می باید کاشته های خودرا درو کنند.
و من وپگاه، که حیران وهرکدام در باور خود...


خیزران : مشابه چوب تعلیم می باشد
نیله : آبی
بوم : یک نوع موتور لنج بزرگ می باشد
بوم ساعتی : موتورلنجی که ساعت درآن کارگذاشته اند (واین بوم برای اولین بارکه آمده بود بندر ونصروک ترانه سرای محبوب آن زمان ، ترانه ای با همین نام سروده )
جلبیل : روسری
خووس :نوار
گوزی(گازی) : بازی
کول : روسری
ایسین : یکی از روستاهای بندرعباس است (چهاراه ایسنی ، راهی که قافله های آن زمان با ... به بندر وارد می شدند.
دلمو : یک نوع بازی است

نویسنده : غلامرضا دادنهال
عکس : تزئینی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد