گپ و گویش بندرعباسی

زبُن بندری اَدست اَرفتن ....حالا سینگو دِگه خرچنگ اَبودن

گپ و گویش بندرعباسی

زبُن بندری اَدست اَرفتن ....حالا سینگو دِگه خرچنگ اَبودن

عاکِبَت مُرگ دُزی


http://s3.picofile.com/file/7588411391/64665_507431302624795_1296268972_n.jpg



ای روبای بی حیا * هوندی بی سر و صدا
هوندی که مُرگ بُبَری * خدا روت ایکه سیا
یه روز مه و زنکه ( خانم خونه ) رفتیم بندر خرید و موگو یه سری به بازار کارگزاری
بزنیم . همیطو که دور مازه چهم مُ کَت به چَن تا مُرگ ( مرغ)
چاخ و چله و تخمی رشتی که یارو ایوارده بفروشت .
ایی زنکه ی ما تا چهمی کت به ایی مُرگو ایگو به به
عجب مُرگ جونی ، زود بش بخر تا بُوَرِنگ وا لهر که تو ایی گرونی نابو تُخ مُرگ
دَنگی دویست تومن بخری و تُخ مُرگ محلی خیلی به تقویت ذهن خوبن و هزار تا
دلیل علمی دگه . مه هم بدم نهوند و همه مُرگو مال یارو امخری و اموا لهر و یه تا
جای خوب و جونم درست امکه و مُرگو شرو شوکه به زندگی کردن .
بله عزیزان
ایی مُرگو مال ما هر روز تخم شاکه و زنکه شواگه تُخ مُرگ گرجه درست شکه و مازه
تو بدن و حال ماکه خلاصه ضرر مونکه از خرید ایی مُرگو و خرج ما هم کمته بوده.
تا ایی که یه روز صحب از خاو بلند بورنگ که وااااااااای مای گاد !!
در لهر مُرگ ما بازن و یکتا مُرگم داخه نین . آلا زنکه نزدن تو سر خو و اِسپار نکردن به دزد که
خدا بگم چت بکنت و ای از خدا بی خبرو و فلان فلان شُدَه . مه امگو زنکه شیون و زاری فایده اینین
بدو تا برنگ دمبال جا پا بگردنگ که دزد از کدوم طرف هوندی ؟
دیوار خومو به ایی بلندی !!
آقا رفتنگ دمبال جاپا تا همو کِسمَت که بُرکَه (آب انبار)
ما هسته رفترن رو برکه. خوب که نگاه موکه
که ایرانیت مال رو برکه همه خورد خورد بودی و همو مُورگو مال ما هم باد ایکردی و
مِث کایک که چطو رو هاو گیر اکنت هموطو .
همه مُردَرِن اُ دُز خاک بر سر ( بلانسبت) رفته رو ایرانیت و ایرانیت خورد بوده کَته
داخه برکه هاویی و وا گمونُم درنگش خورد بوده و از درد دگه مُرگو ول ایکرده و رفته . خلاصه
سر تو وا درد نَیارُم نه مُرگی گیرش هوند و خوشَم لِه لِه بو و رفت.
بله ای هم عاکبت دُزی کردن
امیدوارم خوشتو هوندی و ممنون از چوک شهرو

خالو قنبر



http://s3.picofile.com/file/7588410963/60034_507250295976229_56316390_n.jpg
اولین باری که دیدمش ، عاشق صحبت ومهربانی اش شدم ،چهره اش پیری زمان را نشان می داد ، وچشم هایش دیگرآن خوشرنگی جوانی را نداشت ، موهایش رنگ کرده بود، ولی شیار سفیدی در وسط موهایش ، سن وسالش را مشخص می کرد، ولی هنوز سرحال وقبراق بود.
توی سال کنسرت بود که اورا دیدم ،زیاد همدیگیر را نمی شناختیم ، وبامعرفعی کوتاهی که صورت گرفت ، نمی شد همه ی شجره نامه ها را گفت .
پیر شرجی ودریا ، باشروه شروع کرد، گرچه شروه تم مذهبی داشت ، ولی صدا ، ناله ی دیگری بود که بر جان می نشست ،وسراپا احساس می شدی . احساسی که بوی شرجی وگرمای بندرمی داد، بوی ولایت ، بوی خور گورسوزان * بوی کمربندی ، بوی سریگ وسیم بالا ، بوی شهناز، بوی همه بندرمی داد. احساسی که می خواستی پرنده ای باشی که و پرواز کنی . وغربت را با همه ی خوشی اش ، برای خودشان بگذاری . وبگوئی همه ... برای خودتان ! . من ریشه ام درجای دیگری است ، ریشه ام دراین شروه ، دراین صداست ، دراین دهل وپیپه ها ست ، که نوازنده اش با تمام وجود واحساس بر انها می کوبد .
ویادآن شعر زیبای موسی کمالی افتادم ، وآنرا باخود زمزمه کردم .

«شهرم ، بندر گلابتون ومروارید – بگو،تا سیاهان دهل بکوبند ، برضمیرخاکستری این شهر . ...»
بار دوم فرصتی بیشتری بودکه با اوباشم .این فرصت به من امکان می داد که بیشترباهم باشیم ، درخلوتش ، درتمرین هاو ...
بیش از یک هفته ، شبانه روزبا اوو گروهی که آمده بود ، بودم . همه شان حرفی برای گفتن داشتند ، ازهمه شان چیزهائی آموختم (یاد گرفتم ) ، اما این پیرشرجی بیشتر ازهمه ی آنها ،مو سفید کرده بود ، در کوران زندگی .
پای صحبتش نشستم ، صدایش خیس است ، خیس از شرجی ! گرم هچون لوار * وروشن چون دریای جنوب .
خوب خالو ، ازخودت بگو ؟ اززندگی ، ازعشق ، ازموسیقی ، ازبچه هایت ، از زنهایت ، کدام بیشتر ا ز همه دوست داری ؟ زندگی چگونه می بینی ، آیا راضی هستی ، وقتی شروه می خوانی ،چه احساسی بهت دست می دهد ؟ وقتی جفتی *می زنی ، چه شوری تورا می گیرد ، چرا این قدر زیبا می زنی ؟ ورمز خوب زدن وخوب خواندن خودت را در چه می بینی ؟!
- گفت ، نگو پسرم ، من زنده ام به این دو ، به خواندن ، ونواختن جفتی ، اگرروزی این دو ازدست بدهم ، مرگ من آن روز است !. بدون این دو، زندگی برایم مفهومی ندارد، بچه ، زن ، و... همه جای خوددارند، ولی این دو اساس زندگی من می باشد .حتی آن روزی که مرا به خاطرهمین کار ...
این دو به من روح میدهند ، جان می بخشند، زنده می شوم ، ریشه می زنم درخودم ، درشهرم ، درزندگی ، درهمه چیز ، من با ان دو، سختی ها ا آسان می کنم ،شادی می آفرنیم ، جان می بخشم ، زندگی وآینده را نوید می دهم . فردا ، فردای روشن ،سرشار ازعشق ، سرشاراز محبت ودوستی ، ورنج وتاریکی را می زدایم ، خسته ها را به رقص وا می دارم ، دل شکسته ها رابه زمزمه . ازسوز می گویم ، ازجدائی ، ازفراق، ازاندوه ، ازهمه چیز ، ازغربت ودربدری ، ازکغار *وسورسک * ازپروند وخرما ، از پوتکو*وجهله ، ازداس ونغار*ازمیناب وشهوار، ازسورو وبندر، از کارو زحمت ، ازسوختن شمع ، ازدلربائی ودلبری می گویم ! اگراینها نباشند، زندگی مرده است ، راکت است ، زندگی بدون شادی مرگ است ،اگرغم نباشد ، شادی نیست ، واگرشا دی نباشد ، زندگی شکوفائی خودرا از دست می دهد، زندگی عین گل است که هم خاردارد وهم عطر .

ومن این احساس را کاملا می فهمیدم . وقتی که شروه می خواند، وجفتی را می زد. از زندگی ،وخودش می گفت . از عاشق شدنش ، ازجدائی اش ، از فراق ودرد ، ازبی وفائی هائی که دیده بود، ازتنهائی دخترش که همش سراغ مادررا می گرفت ! واو پاسخی نداشت . ازشرجی ، ازنخل وخرما، ازبیکاری وپا کاری ، ازمیناب ومردمش ، ازمیناب وکوزه هایش ، ازمیناب ومورچه هایش ، ازگلهای یاسمنش ، ازنفت خمسرخ ،ا زگلک *هرمز، ازهمه، وهم چیز خوب . چه زیبا می خواند . دل بود که شاد وغریب میشد ودوری وغربت بر جان می نشاند . واشک هم چون قطره ای باران ، گونه ها را خیس می کرد . فراق بد چیزی است ، حال می خواهد در رابطه با عشق باشد، ویا دوری از وطن وشهردیار. ویاهمه ی آنها ، عزیزانی که ریشه درآنها داری .
وچه بر دل می نیشست ،وراست گفته اند، «آنچه ازدل بر آید بردل نشنید.»

احساس اورا داشتم ، جان بی مایه بود، ومنطق دربرابر سخاوت ، بزرگیش ، حضیض .

پیر صبور وشکیبا ، صورتش خیس شده بود ، قطره های اشک جان را شلاق می زد ، ومتا نتش ، درسی . درسی بزرگ بود، برای من وماها ، که قدر نمی داریم این همه سخاوت وارزش ها .

سیگاری روشن می کند ، وچند پکی به آن می زند ، ونگاهش به آسمان بود ، وستاره ها رانگاه می کرد ، وشب انگار احساس اورا داشت ، روشنائی خاصی بود ، شبهای آخرسا ل درسوئد از زیبائی خاصی برخوار است جشن یول (کریمسس ) شوروحال دیگری در انسان ایجاد می کند ، تمام خانه ها که با چراغهای مخصوص تزئین می شود، ودرخت کریسمس که جلو خانه ها آذین بندی شده، شور وشوقی دیگری در زندگی دارد. وخالو نگاهش به آسمان وچراغهای جلو رویش بود. انگاراندوهی برجانش نشسته بود، صدایش حزن بود، و گرفتگی خاصی که از این تفاوت زندگی احساس می کرد، درصدایش مشخص بود. وبا یک جمله ، تمام حرفهای دلش رازد.
- اینها زندگی دارند وما هم زندگی !
دلم گرفت ، سردی خاصی احساس کردم ، همه چیز درذهنم فرو ریخت ، نمی توانستم راحت حرف بزنم ، قلبم لرزشی پیدا کرد ، آچمز شدم ،جرئت حرف زدن را نداشتم ، نه اینکه جرئت نداشتم ، بلکه نمی خواستم دنیا ولحطه هایش را همان آن خراب کنم ! . وقت کافی هست برای توضیح . اما چه توضیحی ! مگر واقیعت وحقیقت توضیح دارد؟ مگر انچه انسان می بیند ولمس می کند، احتیاج به توضیح دارند .مگرحرف بدی ویا اشتباهی گفته بود، که می خواهم بعد برایش توضیح بدهم . نه ، واقعت گفته بود . منظور، او زرق وبرق چراغها نبود ،اوزندگی در زرق وبرق چراغها ندیده بود. درخود عمق، وواقعیتی که داشت دیده بود، ارزشها را دیده بود، احترام به انسان وسنت ها ، احترام به هنر وهنرمند دیده بود، وارزش به کار انها ، ارزش به شادی و...

نگاهی برسکوت نگاهش کردم ،وبرسکوت صدایش تکیه زدم ،ازاندوه ودردنبود،ازمتانت وبزرگیش بود،ازصمیت وپاکی او، که چه صادقانه حرف میزد. قطره اشکی ازچشمانش فروچکید . نگاهش خیلی غم آلود ودرد آوربود، زیرلب زمزمه ای کرد ، ویک دفعه با صدائی که من بشنوم ، شروع کرد به خواند ن ! . ما از روز ازل بخت مان کج آفتاد ! ودوباره مرا بفکر برد، آیا شانس وقسمت ، واقعیتی پذیرفتنی است ؟آیا سرنوشت انسانها ازهمان بدو تولد رقم خورده است؟! آیا تغیری درسرنوشت نیست، هرچه قدر افتد ، می شود! نه ، نه ، نمی تواند اینها مطلق باشد ، خواستن ، توانستن است . سرنوشت هرکس به دست خودش رقم می خورد! ونه قدر وتقدیر و...

سیگاری روش کردم وچندپک محکم به آن زدم ، شب آن سنگینی خودش را نداشت ،اماخالوومن دل های سنگین وغم گرفته ای داشتیم ، که هرکدام ساز غم خودش را می زدند ، سازی که سوز خود را داشتند. وخالو هنوز داشت می خواند.

بخشی از داستان (خالو قنبر)
چوک سیم بالا

عصبانیت بیجا


http://s2.picofile.com/file/7588410535/15984_507128589321733_1136514954_n.jpg



اون روز صبح دیر از خو بیدار بودم . ساعت 5:15 شبوده و مه باید ساعت 6 برای تعویض شیفت اسکله رجایی هسترم. اگه 10 دیقه دیر رسیدرم غیبت امخارده . تند تند لباس خو امپوشی و یه هو به صورت خو امزه و شوتش امکه به طرف اسکله .
سر چارر
اه 22 بهمن که رسیدم امدی چراغ سرخن ، مه معمولن چراغ قرمز اووستم ، ولی خیلی دیرم بوده و خیابون هم خلوت هسته مواسته از چراغ رد بکنم که یتا سمند از اونرا شهوند ، یه نیش ترمز امزه ولی دگه دیر بوده . اون هم هر کاری ایکه اینتونست ماشین خو کنترل بکنت و ایزه به ماشین مه . خدا رو شکر هر دو تا مو سالم هستریم ، ضربه محکم نهه ماشین مون هم خیلی چیزیش نبوده . فقط تا نگاه یارو امکه ، امدی یک آدم تریغین که مگه . تا از ماشین پیاده بو شروع ایکه به سر و صدا :
- مرد حسابی این چه طرز رانندگیه .... الاغ ..... از چراغ رد می شی ؟ ..... میدم ماشین تو بخوابونن .... مرتیکه احمق بیشعور ...
مه که تازه مواسته کارتی چیزی بهش هادم و برم به کارم برسم ، امدی نه ، ای آدم وا صلاح نتات . اصلا اعصاب اینین .بهش امگو :
- ببخشید ، من عجله داشتم . قبول دارم مقصرم هرچقدر هزینه تون می شه تقدیم می کنم . فقط فحش ندید .
امدی بد ته داغ ایکه فقط شانس اموا زورم اینهسته ، اگه نه یه داری هم امخارده . خلاصه یک کله بد و بیراه شگو هر فحش خواهر مادری که بلد هسته به ما ایگو . هوندم طرف ماشین خو که ازش دور بشم . امدی ول کن نین و دوباره گیر ایدادن . نگاه امکه تو ماشین ، یتا شیشه ویسکی اضافی دوش شو کفته ، تقریبن یک چهارم شیشه ته اش مونده . امسید و بهش امگو :
- عصبانی نشو بیا یه پیک بزن اول صبح سرحال بیای . کاریه که شده ....
منتظر عکس العملش هسترم . امدی شیشه از بارم ایسید و یه گــُـپ ایزه و ایگو :
- فکر نکنی با این ته شیشه من بی خیالت می شم . کل هزینه ماشین رو از حلقومت می کشم بیرون.
- نه قربان ، دیدم خیلی عصبانی هستی گفتم یه ذره آروم تر بشید بهتره . بیا تخمه هم دارم باهاش بزن .
یخو دگه ایخا و کم کم آروم ته بوده . امدی همش اخاردن . 4 ، 5 گپ ایزه ، دگه آروم بوده و با هم گپ مازه و خنده ماکه . بعد به مه ایگو :
- راستی ببخشید جناب خودت نمی خوری ؟ بیا خودت هم بزن سر حال می آی
- نه ممنون من دیشب جاتون خالی حسابی خوردم . همش مال شما ...
اون هم مثکه از قحط در هوندن همه شیشه ایخا . حالا دگه حسابی کلش گرم بوده . هوا هم کم کم روشن شبو و ما هنوز ووستادریم . هوند به مه ایگو :
- خب داداش ، چیکار کنیم ؟ می خوای مدارکتو بده بعد از ظهر ببریم تعمیرگاه ، هر چی گفت هزینش رو بده ، خوبه ؟
- نه دیگه .... !!!
- یعنی چی نه ؟ بالاخره می خوای چیکار کنی ؟ باید هزینه ما رو بدی یا نه ؟
- هیچی فقط زنگ زدم الان پلیس میاد کروکی میکشه ... بلاخره مقصر باید معلوم شه ....

تا اسم پلیس اموا ،خشکش ایزه . تازه ایفهمی چه کلاهی سرش رفتن . حالا دگه شـَـترکی از عصبانیت . قیافش هم سرخ بوده و لوش هم بو سهار شدا و تابلو ...... یه مشتی فحش ایدا و سوار ماشین خو بو و فرار .
مه هم که دگه از کار خو ول بودرم رفتم خونه و سیر خافتم .

" خالو مجید "

(با کمی برداشت از یک داستان انگلیسی)
.
عکاس : امیر جعفری

چطوکا امامقلی خان ایتونست بی هرموز فتح بکنت


عکس از وبسایت ویکی پدیا پرتغال


جزیره هرموز تا نزیکوی کرن هشتم هجری جرون نوم شسته و بندری وا نوم هرموز نزیک شهر مینو الُنی نزیک بُش هو هسته (ا کتاب حاشیه برهان دکتر معین)(احتمال ادم تیو گپشن).ایی بندر خیلی وخت تو تصرف پرتکالیو هسته و تاسیسات نظامی محکمی وا خاطر موکعیت جغرافیائیش اوجا شُساخته و تو اوایلوی کرن یازدهم وا تصرف سپاه ایران در هوند.تو جنگ ایران و پرتکال و فتح هرموز تو سال 1031 هجری کمری امامقلی خان طبک نخشه ای که شسته اول ایگو که تو جزیرت کشم راه هو شیرین رو پرتکالیو شُبست و عامل جزیره هرموز روی جلفار (راس خیمه) تو عمان وا ضد سربازوی پرتکالی ایشورُند.همی عامل هرموز وا کمک مردم محلی بی جلفار ا دست پرتکالیو در شُوارد. ا او طرف هم راه هو شیرین و جیره رو پرتکالیوی هرموز بسته بو و بعد وا ایی بوهنه که هرموز کبل از هوندن پرتکالیو خراجگذار خان لارهسته و الُن هم باید هامطوکا بو ووت ا پادشاه هرموز خراج جُس شوکه ولی پرتکالیو شُگو ایی گپ ایشو وا ضد حاکمیت خوشُن وا سختی رد شوکه.بوهنه بی حمله مستکیم وا هرموز که ا کبل آماده بودرن وا دست امامقلی خان کفت.کبل ا اینکه لشکر ایران آماده حمله وا هرموز ببن فرمانده پرتکالیوی هرموز بی واز کردن راه هو شیرین ا کشم وا ایی جزیره حمله ایکه .تو رجب 1030 کسمتی ازش ایگه و وا عجله وا خاطر گّناشتن سربازوی پرتکالی اوجا کلهه ایساخت.امامقلی خان تو ربیع الاول سال 1031 وا پنج هزار سپاهی وا بندر جرون هوند و سریع کسمتی ا همراهو خو وا سرکردگی اماقلی بیگ بی گفتن کلهه پرتکالی کشم ایرستا.سپاهوی ایران ا خشکی و جهازوی انگلیس ا دیریا بی کلهه وا باد گلوله شُبست.ایی غایه نزیک 250 تا عرب ا مردم جلفار و دولت پرتکالی ا کلهه دفاع شاکرده و روی فریره فرمانده دیریایی هرموز هم واگر شو هسته.ساخلو(سربازوی)پرتکالی و عرب احساس شُکه که جلو حمله لشکر ایران و توپ و جهازوی انگلیسی ناتونن کاری ا پیش بُووَرِن و ایطو بو که دست ا دفاع شُکَشی و بی فرمانده خو مجبور وا تسلیم شُکه و ایشو هم تسلیم بودن.انگلیسیو بی پرتکالیو و فرمانده دیریایی هرموز تو کشتی خو شو شُبرد.ولی به عربو و ایرانیویی که وا دشمن شُپیوسته وا دست سپاهیوی امامقلی خان کفتن و وا جرم همدستی وا کفار و خیانت بی ایشو شُکشت.بعد فتح کشم لشکر امامقلی خان کسمتی از قوای خوشو وا عنوان ساخلو (سرباز آماده) توی جزیرت شُنُشت و با کشتی انگلیسی وا بندرعباس هوندن تا نواکصی خوشو رفع بکنن و بی حمله وا هرموز آماده ببن.سپاه دیریایی انگلیس تو ربیع الثانی 1031 نزیک هرموز لنگر شُکردُند و اوجا منتظر بودن تا سپاه امامقلی خان ا خشکی برسن.بعد رسیدن ایی لشکر متحدین ایرانی و انگلیس تو 27 ربیع الثانی وا محاصره کلهه نظامی هرموز مشغول بودن و اوجا آخر تو 10 جمادی الثانی همی سال شُگِفت.اسیروی پرتکالی که نزیک سه هزار نفر هسترن طبک کرارنامه تسلیم انگلیسیو شُکرِد و وا هندوستان منتکل شُکِه و اسیروی عرب و ایرانی شُگه وا جرم خیانت بی ایشو شُکُشت و سرشو وا بندرعباس شوبرد.غنیمتو و خزینه و اسلحه و توپوی پرتکالی وا دست سپاه ایران و جاشوی انگلیسی کفت ولی بیشترشو گیر ایرانیو کفت.انگلیسیو هم بَشِ خو بی ایرانیو شُفروخت.پادشاه هرموز یعنی محمود شاه کاکای فیروز شاه که تو ذی القعده 1017 وا جای کاکاخو نشته و وا ذلت تموم تو ای مدت تحت تبعیت فرمانده پرتکالی و نائب السلطنه هندوستان هسته و اسمی ا سلطنت شسته اسیر سپاهیوی ایران بو و وا گرفتاری او تو دهم جمادی الثانی  سال 1031 سلسله ملوک هرموز که چندین کرن گاهی وا اعتبار و استکلال و مدتی هم زیر حمایت پادشاهوی پرتکال و اسپانیا پادشاهی شاکرده منکرض بو.در کفتن هرموز ا دست پرتکالیو گپ ترین ضربه ای هسته که تو خلیج فارس وا ایشو رسی.واخاطری که هرموز آخرین پناهگاه نیروی دیریایی پرتکال تو خلیج فارس هسته و ایشو جون شاداده که وا گُناشتن ایی نکطه خیلی مهم ا سر ا نو تجارت لو تیو و جزایرو زیر نظر خوشو ببوت.اما خوشبختانه وا ا دست دادن این جزیره نا امید بودنو  و هرموز بعد ا 118 سال (ا سال 913 تا 1031) ا دست بیگانه ئو در هوند.(ا مجله یادگار سال چهارم شماره چهارم ص 24-26)


برگردون به بندری موسی بی نیاز






یک خاطره

یک خاطره و یک چیچکا
یک رو صحب مواسته برم سرکار که مم ما از سر نونوایی هوند و ایگت که بپ خرم دو شو به رحمت خدا رفتی...و مه اومگفت خداش بیامرزت و رفتوم سر کار ...او موکع محل کار مه ایسین هسته و ساعت ۱۰ صبح رفتوم به سرکشی مزارع و باغو .....سر دوراهی کلعه ایسین ووستادوم تا هو و نوشابه بخرم ...همی موکع اومدید یکی از چوکو بپ خرم که راننده ماشین کپسولی هستر اومدید که بی خبر از فوت بپش درحال فروختن کپسولن ...رفتوم یواشکی به همکارش اومگت که بپ ای رفیک شما دو شو فوت ایکردی ..طوری به ای بگا که سکته نکنت ..خلاصه ما دلداریش موداد که مرگ حکن بی همن و به ای بنده خدا وا غار مورستاد بندر تا برت سر نعش بپش ....بعد از ظهر هوندوم وا لهر و اومدید که بپ خرم زنده و سر و مور گنده وا چوکوش هوندن پی مما به گله کردن ..که بله چوک شما بی ما ایکشت و چیزی نهسته غلوم چوک ما همواماشین کپسولی ته دره برستت ...ای چه کارین .......بی مما اومگت ..که تو بی مه ادگت ...ایگو بابا بی مه هم زنو سر نونوایی شوگو ...الا بدو درستی بکن ....جالبن که یک هفته بعد بپ خرم فوت ایکرد و یک دردسر دگا درست بو....

.

.

(( پاپایا ایلزاده ))

بُرکه گرد



http://s2.picofile.com/file/7582275913/215188_396062340468635_282341085_n.jpg


خالو دَربَست اَری
کجا تا بری
شاسینی بُرکه گرد
( بُرکه )
ساختمون برکُه هون از سنگِ ساروج وشکل ظاهری آنها غالبا استوانه ای با سکف گُنبَدی و قطربین ده تا بیست متر وعمق متوسط شش مترهر بُرکه چند درگاه ایشستن که از درگاه هونی هوو بارون وارد بُرکه
ابوت و هم مَردُم با دَ له هوو بالا شاکشی بُرکه هو همچنین دارای تعدادی پله سنگی صاف و هموار که به طور افقی در بَدنه بُرکه هو کار گذاشته شبو و از آنها برای رفتن به داخل بُرکه و لایروبی استفاده شبو عرض پله هو حدود چهل و طول آنها شصت
سانتی متر هسته . و سنگ مورد نیاز برای ساخت بُرکه با وسیله جهاز از جزیره هرمزو ساروج از روستاهون مجاور با خر و اُشترشاوا . هزینه مربوط یک یا چند نفر از نیکوکارون
متمکن تامین شاکه. در انتخاب محل بُرکه دکَت شبو که هر چه بیشته در مسیر جَریان سیل آب ونی که از گوشه و کنار جاری شبو بُرکه ون هم ساخته شبو




با تشکراز : مسیح شغویی
عکس از : مهرداد شجاعی ( بُرکه گرد شاسینی)

خنده را قسمت کنیم.....



http://s2.picofile.com/file/7581832361/577980_457364160978638_978152347_n.jpg


[بازارچه خیریه غذایی به نفع کودکان سرطانی]
■جمعه 24 آذر ، ساعت 4 عصر
■ساحل سورو ، پارک جهانگردی

کلفات جَهاز



http://s2.picofile.com/file/7581832147/532538_508582182509566_1404410099_n.jpg



لُو تیو بندر ، کلفات جَهاز




.
.
.
عکاس : کاپیتان گروه ، عبدالمطلب ازلی پُور

دلْ مِه



     http://s3.picofile.com/file/7581831719/205183_305041972939186_1553070019_n.jpg

دلْ مِه هر وقتی که بِی تو تنگ اَبو
سایه یِ غـم رو سَرُم پُر رنگ اَبو

خاطــــــــراتُم آه اَبو به خاطِـــــــرِت
خاطِرُم مست و خراب و مَنگ اَبو

روحِ مِ اَ قصـــــــــــــرِ خو وا زیر اَتات
ســـــاکِنِ خرابَه هُونِ جــــنگ اَبو
......
شعر : علی فقیهی
نقاشی :معصومه ذاکری