آفتاب جزیره را چون خواهری مهربان در آغوش میکشد ، رنگینش میکند، و گرمای مطبوعش را در تمام رگهایش میدواند
جزیره بر میخیزد از خواب خوش شبانه اش و زندگی حکایت هر روزه اش را از سر میگیرد
سلام چشمهای مهربان ع عطر ملایم نسیم و نوازشش بر گونه ها
ح
و دریای همیشه پاک، دریای یار، یاور
دریایی که سکونش را میشکند، سینه اش را میشکافت این جزیره، این ساکت، این
خاموش پر حیات، بر پهنه آب و بر سینه ی شن زار، جزیره هر لحظه خویش را می
یابد در هجومی از خاطره های کهن سال که خون گشته اند در رگهایش دریای دوست و
خاک صبور میعادگاه این جنگ آورانِ ساکت
در صبحی چونین خاموش، در جنگلی نه انبوه، یر برکشیده از سینه ی آب، چه حکایتها دارد دل دریایی این جزیره ای
توری که هر دم در حلقه های ظریفش خواب خوش اعماق را می بیند. به ژرفها
رفتن، پیکار کردن، دریده شدن، شکار کردن و به فرازباز آمد؛ در حرکت هماهنگ
بازوان جزیره ای و پذیرفتن این سرنوشت که برای تور زندگی همان است که برای
جزیره ای، غوطه خوردن در دل آب و گره خوردن در دستان هنوز جوان مانده.
برین دریای گسترده که در هر سویش نشانه ای از وقار و پیروزمندیشان بر آب
آرامیده است در بازی شیرین آفتاب با موج، در کنار این سوختن و تن به تابش
عظیم خورشید دادن استراحتیست و نشستنیست تا به یاد آورند آنچه بوده اند و
هستند.
فردا ... فرداها .. این نیامده های مرموز... آیا نبض زندگی
تندتر خواهد زد؟ آیا فردا خورشید این چونین درخشان خواهد بود؟ و آیا دریا
فرشی زمردین خواهد ماند بر زیر گامهایشان؟؟ نگاهی که مینگرد ... چشمی که
در زیر آفتاب به فردای طب زده اش مینگرد.
*********برگرفته از گفتار متن مستند راه دور دریا * با کارگردانی جناب آقای حسن بنی هاشمی********